loading...
پرتال تفريحي تکپر
آخرین ارسال های انجمن
ADMIN بازدید : 285 دوشنبه 1391/06/13 نظرات (0)

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران‌‌قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان کم رفت و آمدي مي‌گذشت.

ناگهان از بين دو اتومبيل پارک شده در کنار خيابان، يک پسربچه پاره آجري به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد. مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد که اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختي تنبيه کند..

پسرک گريان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب کند.

پسرک گفت : "اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور مي کند، هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسي توجه نکرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور کافي براي بلند کردنش ندارم براي اينکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده کنم."

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت. برادر پسرک را روي صندلي‌اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد.

در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!

خدا در روح ما زمزمه مي کند و با قلب ما حرف مي زند؛ اما بعضي اوقات زماني که ما وقت نداريم گوش کنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب کند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب عاشقانه,عكس,بيوگرافي,آهنگ,دانلود نرم افزار,دانلود بازي,بازي,داستان,اس ام اس,اخبار,روانشناسي,پيشواز همراه اول,پيشواز ايرانسل,عشق فان,عشق,عشقفان,فان,تک پر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    سئو سایت
    SEO Reports for eshghfun.ir
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1088
  • کل نظرات : 173
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 612
  • آی پی امروز : 129
  • آی پی دیروز : 140
  • بازدید امروز : 926
  • باردید دیروز : 307
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,549
  • بازدید ماه : 3,365
  • بازدید سال : 56,077
  • بازدید کلی : 2,054,081
  • کدهای اختصاصی